در نور را میدیدم نه نور را .
درختان سر به فلک کشیده در موازات جاده ی زمان
درختانی که ریشه داشتند در زمان بی انتها
و سر کشیده بودند تا اوج اندیشه ها.
مرغان آرزو
بر افراشته بال
بر بلندای آسمان زندگی
مرغان آرزو آشیانه داشتند بر درختان بی رنگ اندیشه
و هر بار رنگی تازه به درختان می کشیدند
جاده در مقابل بود و بی انتها
ریزش نور را انتظار می کشیدم
و در جاده گذر می کردم .
نغمه های مرغان آرزو را بر سر درختان اندیشه خوب می شنیدم .
در جاده ها در انتظار پایانشان بودم که شاید
شاید نور آنجا باشد .
نظرات شما عزیزان:
نویسنده : soheil